محل تبلیغات شما



در هوای شورانگیز پاییز ؛ می شود مُرد برای تویی که گاهی دست هایت را توی جیبت می کنی و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان ، قدم می زنی .
می شود مُرد برای تو ؛ وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت شبیه فرشته هایی که سردشان شده ، پنهانی و هرم نفس های داغ و معجزه خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد و مه گرفته می بخشی .
برایت می شود مرد ؛ وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز ، گلگون شده ، سرت را پایین انداخته ای و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار جدول های خیابان عبور می کنی .
خدا تو را در دوست داشتنی ترین حالتِ ممکن آفریده ،
و پاییز و من را برای دیوانگی .
باید در دلِ خیابان های پاییز ، تو را دید ، در آغوش کشید ، عاشقت شد و برایت مرد ،
همین !
نرگس_صرافیان_طوفان‌


من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم .
بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،
بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،
بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ، اما به روی خودم نیاورم که در این هوا ، جای کسی کنارم خالیست یا که بودن و حرف زدن با کسی ، چقدر می چسبد !
بلدم پاییز باشد ، هوا ابری شود ، باران ببارد ، دلم بگیرد ؛ اما خودم تنهایی حالِ خودم را خوب کنم ، خودم تنهایی خودم را بردارم و تمامِ کوچه های پاییز را بگردم ، خودم تنهایی عطر خاک باران خورده را با چشمان بسته استشمام کنم و عاشقانه خودم را بغل بگیرم ، کتاب بخوانم ، موسیقی خوب گوش کنم و تقویم زندگی ام را پر از حالِ خوب کنم ،
و فکر می کنم باید این ها را همه ی ما بلد باشیم ، همه ی ما .
تا کی می شود به امید بهبود با حضور و نگاه آدم ها ، در س و انتظار ماند ؟
از یک جایی باید دست روی زانو گذاشت ، بلند شد ، آستین بالا زد ، زیبایی ها را از پشت ابر تیره ی زشتی ها بیرون کشید و زندگی کرد ،
وگرنه زمان تمام می شود ، چای ها سرد ، خورشیدها تاریک و آدم ها پیر .
وگرنه قبل از اینکه زندگی کنیم ؛ خواهیم مرد .
 نرگس_صرافیان_طوفان


دلـــم .
آسمـــان می خواهــد
از همــان آسمـــان ها که دیـــوار به دیـــوار
خانـــه خـــــــــداست
از همــان آسمــان ها که پهلــو به پهلـــوی ِ
کلبــــــــــــــــــــــــــه ی فرشتـــــه هاست
از همــان آسمــان ها که
نه زمیـــن دارد و نه آدم هــایی که دلــــــــت را بیـــازارند

آسمانی که ابــر و بـــاران َش بـرای شستــن غــــم های ِ مــن باشد
آسمــانی که پاییـــزش دلتنگـــــم نکنـد
پاییـــز ؟!
ای بانـــــــــــوی ِ مــو طلایـ " مِـهــر " ات با مـن سخـت "
بــی مـِهــری " کــرد
" آبـــان " ات رابرایــم آبــــان ی کـن آسمـــــانی
آبـــانی که ابـــر و بــــــاران اش
بَرگــــــــــــ و بـــادَ غـــروب های نارنجــی اش
نجــــــــوای ِ عشــــق را
بَـر تَــن خیــس ِ کوچـــه های ِ پاییـــز زمزمــــــــــه کنــد
که مـــــــــن اینجــا . سخــت دلتنگــــم


من عاشقم.عاشق تویی که ندارمت.
عاشق تویی که نیستی.
عاشق تویی که حتی .حتی یکبار هم از نزدیک تو را ندیده ام.
عاشق چشمانت.چشمانت شعر جاودانگی زندگی من است .
آه از چشمانت .
چشمانی که هنوز در آن تیله ای جادویی تصویرم را ندیده ام.
آه از چشمانت .یعنی می شود .
می شود روزی نگاهت .
نگاه تو به نگاه من گره بخورد.
و من با شرم دخترانه ام نگاهم را از تو بدوزدم .
و چشمانم را به زیر بیاندازم .
و.
نگاهم را  به زمینی بدوزم که تو قدم در آن می گذاری.
یعنی می شود.
می رسد آن روز .
و من نگاهم از شرم به زیر .
اما در دلم قند آب شود از خواستن تو.

دست نوشته ای از.


به آرامی آغاز به مردن می‌كنی 
اگر سفر نكنی 
اگر كتابی نخوانی 
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی 
اگر از خودت قدردانی نكنی 
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی 
زماني كه خودباوری را در خودت بكشی 
وقتي نگذاری ديگران به تو كمك كنند 
به آرامي آغاز به مردن می‌كنی 
اگر برده‏ی عادات خود شوی 
اگرهميشه از يك راه تكراری بروی 
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی 
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی 
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی 
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی 
اگر از شور و حرارت 
از احساسات سركش 
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند 
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند 
دوری كنی .
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی 
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی 
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی 
اگر ورای روياها نروی 
اگر به خودت اجازه ندهی 
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ ات 
ورای مصلحت‌انديشی بروی 
امروز زندگی را آغاز كن 
راه احساست را گم نكن 
بال‌هایت را باز كن و پرواز به هر آنجا كه دوست داری
به هيچ چيز نيانديش جز آنجا كه ميخواهي بروی
بي هراس از ناراحتی ديگران خودت را شاد كن .
امروز مخاطره كن 
امروز كاری كن
نگذار به آرامی بميری .

پ.ن: من دقیقا دارم به آرامی میمیرم برای درسی که دوست نداشتم و خوندم برای زندگی که دوستش ندارم برای همه شادی هایی که از خودم دریغ می کنم برای همه گردش و تفریح هایی که باید برم و نمیرم برای همه ی جوونی که باید می کردم و نکردم


گیریم که پاییز آمده باشد
برگ ها هم زیر پا خش خش و شیطنت کنند
'باران' هم ببارد و مثل دلتنگی هایم بند نیاید که نیاید
عطر کاهگل باران خورده ی خانه های روستا هم مستت کند
ولی تو
اگر اینجا نباشی
با من دیوانگی کنی
کوچه ها را با هم گز کنیم
پیاده برویم و به آبان برسیم
مرا به مهرِ پاییز و دلبری هایش چکار؟
فریبا_رضایی_مقدم 


توی زندگی هر آدمی یک نفر هست که هیچوقت. هیچوقت.هیچوقت. فراموش نمیشه یک نفر که از همه دنیا بیشتر دوسش داری یه مخاطب خاص که هر چقدر قوی باشی ولی دربرابرش ضعیفی یک نفر که بودنش جبران همه نبودن های دنیاست یک نفر که فکر کردن بهش حالتو خوب می کنه ولبخند میاره روی لب هات!!!
تا حالا کسی جوری دوستت داشته که نه تنها عاشق خودش، حتی عاشق خودت بشی؟ که آسمون و زمین به چشمت قشنگ بیاد؟ که بگی خدایا شکرت فرصت زندگی بهم دادی؟ که اگر غمی توی روزگارت هست، بی‌رنگ باشه و دلت بخواد بازم بخندی؟ تا حالا کسی جوری دوستت داشته که با خودت بگی این همونه که ارزش یک عمر تعهد رو داره؟ اینجوری دوستم داره و منم میخوام زندگی رو تعطیل کنم تا خودش بشه زندگیم. ناشناس پ.ن: تا حالا نشده که .
چقدر چشمانم را ببندم و به تو فکر کنم. تا بفهمی بیشتر از هر چیزی دیدنت برای من ضرورت دارد؟ چند نفس در سینه حبست کنم که بدانی برای من هوای تو با هوای تمام دنیا فرق دارد؟ چطور بخواهمت که خدایم باشی و کنارم بمانی؟ چطور بپرستمت که به اساس خواستنم برسی ؟ اصلن خودت بگو. نمازی که برای تو خوانده می شود چگونه است ؟ آداب و ترتیب دوست داشتنت چیست ؟ اگر سجده را دوست می داری. بلندترین موهایت را در سجده ات ذکر می گویم.
تو نه دوری تا انتظارت کشم و نه نزدیکی تا دیدارت کنم و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد و نه من، محروم از توام تا فراموشت کنم. تو در میانه‌ی همه چیزی! زمستانت هرگز مرا نخواهد کشت خیالم می‌تواند هزاران هزار تابستان بیافریند. محمود درویش ترجمه: صالح بوعذار
دخترانه بودنت را دوست دارم اینکه می توانم موهای بلندت را تار به تار با لذت ببافم و میان هر گره اش هزاران بار دل ببازم اینکه می توانم از لاک ناخن هایت برای رنگ گل ها استفاده کنم و از ظرافت اندامت بردارم تا بال برای پروانه ها بسازم دخترانه بودنت را دوست دارم وقتی نگاه مخملیت جایی برای شکفتن آرزوهاست و صدای نازکت راهی برای به لکنت انداختن قلب ها دخترک هر لحظه لبخند تو را در باغچه دلم کاشته ام تا عاشقانه ترین سیب های دلم منتظر گاز اشتیاق تو باشند حالا جلوتر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

من شش ساله ام مدیریت رفتار سازمانی